وقتی کودکی نه ساله بودم، ترانهای از تلویزیون پخش میشد که اینطور میخواند
تهران شب از تو دور است
تهران همیشه نور است
تهران و کوچههایش
یادآور غرور است
الان هشت سال پر شده که با آقای الف. ازدواج کردم و آمدم بندرعباس. آن وقتها دوست داشتم از تهران بروم جای دور یا به بیابانی بروم و تنها زندگی کنم. ولی وقتی قرار شد با آقای الف. ازدواج کنم، ماتم دنیا را در دلم ریختند که به روز رخت بربستن از شهرم، تهران عزیزم و تمام خاطرات کودکیم نزدیک و نزدیکتر می شدم و هی گریه میکردم و به آسمان تهران با حسرت خیره میشدم.
تهران ,آقای ,الف ,ازدواج ,بروم ,استتهران ,الف ازدواج ,با آقای ,آقای الف ,که به ,ریختند که
درباره این سایت